هفت وادی سلوک

اهل تصّوف و عرفان برای رسیدن به مقام کمال و وصل، راههایی دارند که آن را طرق سیر و سلوک می خوانند و معتقدند که انسان واقعی کسی است که این راه را مرحله به مرحله و منزل به منزل طیّ نموده به پایان آن رسیده باشد.

هفت وادی سلوک

اهل تصّوف و عرفان برای رسیدن به مقام کمال و وصل، راههایی دارند که آن را طرق سیر و سلوک می خوانند و معتقدند که انسان واقعی کسی است که این راه را مرحله به مرحله و منزل به منزل طیّ نموده به پایان آن رسیده باشد.

اهل تصّوف و عرفان برای رسیدن به مقام کمال و وصل، راههایی دارند که آن را طرق سیر و سلوک می خوانند و معتقدند که انسان واقعی کسی است که این راه را مرحله به مرحله و منزل به منزل طیّ نموده به پایان آن رسیده باشد. ولی بعضی از عرفا عقیده دارند که انسان بر حسب استعداد می تواند بدون آن که بعضی از این مراحل را طیّ کرده باشد به سرمنزل مقصود برسد. یعنی در واقع چند منزل یک منزل بنماید. ولی این بسته به توفیقات غیبی است. والّا به حکم نردبان پله - پله تاکسی مراحل پائین را نپیموده باشد به مقامات بالاتر نمی تواند برسد. این مراحل و منازل را عرفا و مشایخ بزرگ هر کدام به طوری معیّن نموده اند که از یکدیگر متفاوت است.
ما در اینجا طریق سیر و سلوک را به طوری که یکی از عرفای بزرگ ایران شیخ فریدالدّین عطّار در کتاب مشهور خود موسوم به «منطق الطیّر» بیان نموده است، به طور اختصار از نظر خوانندگان گذرانده مسئلت می نمائیم که در طی این طریق توفیقات الهی شامل حالشان باشد. به عقیده عطّار سیر وسلوک هفت وادی است بدین قرار:

1- طلب
2- عشق
3- معرفت
4- استغنا
5- توحید
6 – حیرت
7- فقرو فنا

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه
  • ۰
  • ۰

بسـم الله الرحمن الرحیـم

 

    این یک قاعده است که انسان به اندازه‏اى که صحیح فکر کند، صحیح عمل می‌کند. به‌همین جهت، کسانی که خیلى کارکنند ولی خوب فکر نکنند، کارشان ضد خودشان مى‏شود.

شنیده‏اید که در حمام‌هاى قدیم، دلّاک هایى بودند که سر افراد را مى‏تراشیدند، یکی از آنها وقتى تیغ‌اش کُند می‌شد، زور می‌زد تا با فشار، سرطرف را بتراشد درنتیجه پوست سر آن فرد بیچاره کنده مى‏شد. یک‌بار شخصى به آن دلّاک گفت: «آقای محترم! ده‌ریال بده یک تیغ نو بخر و سر مردم را درست بتراش!» دلّاک با خونسردی تمام که گویا کارش هیچ عیبی ندارد، گفت: «چرا ده‌‌ریال بدهم یک تیغ بخرم، یک ریال مى‏دهم نان می‌خرم و مى‏خورم زورم که زیاد مى‏شود، بیشتر زور مى‏زنم».

      در بعضی موارد مَثَل ما، مَثل این دلاّک است؛ چون عقلمان به کارمان نمى‏رسد، هر چه بیشتر کار مى‏کنیم، و در نتیجه دچار مشکلات بیشترى می‌شویم وباز براى رهایى از این مشکلات، به‌جای این‌که ریشة مشکلات را پیدا کنیم باز بیشتر کار مى‏کنیم، آن‌وقت سراسر زندگیمان پریشانى وپراکندگى مى‏شود.

      یکی از دانشمندان[1] می‌گوید: «غفلت از خردمندى، تا بدان پایه رسیده که ما همواره مى‏کوشیم که یک بیمارى را با تشدید علّت‌هاى آن شفا دهیم».

      حال با این مقدمّه که «کار»، به تنهایی کارساز نبوده و تفکر هم نیاز است و البته تنبلى هم کارساز نمی‌باشد، بلکه خوب فکر کردن وخوب کار کردن کارسازاست؛ بر سر این مطلب می‌رویم که:

      رابطة دین وجوان

      این بحث امروزه هم در دنیا مطرح است که آیا اصلاً جوان با دین ارتباط دارد یا نه؟! و خودش به‌ خودى خود در دوره جوانى علاقمند به دین هست یا نه؟ وآیا ما باید علاقمندی به دین را با تشویق و تبلیغ در جوان ایجاد کنیم؟ یا روح جوان به‌خودی‌خود چنین گرایشی دارد و عوامل محیطی یا فرهنگی ممکن است گرایش به دین را در او ضعیف کنند. برای روشن شدن این موضوع باید به مراحل زندگی انسان‌ها توجه نمود تا جایگاه جوانی را در این مراحل پیدا کنیم.

مراحل سه‌گانة زندگی

     ما انسان‌ها در زندگى سه مرحله داریم: کودکى، جوانى و پیرى؛ کودکان چرا کودکند؟ یعنى ما از کجا مى‏فهمیم که یک کسى کودک است؟ از آن‌جایى که می‌بینیم انتخاب‌هایش بچّه‏گانه است. حال اگر شخص بزرگى همان انتخاب‌هاى کودک را داشت، مورد تمسخر واعتراض بقیه واقع مى‏شود، چرا؟! چون شخص بزرگى است که انتخاب‌هایش بچّه‏گانه بوده است. در حالی‌که نباید چنین انتخاب‌هایی را در این مرحله از زندگی‌اش داشته باشد. مثلاً اگر یک شخص سى‏ساله مثل بچة پنج‌ساله، چوبى بردارد و سوارش شود و در کوچه و خیابان بازى کند، مورد اعتراض واقع مى‏شود در حالی‌که اگر یک بچة پنج‌ساله این کار را بکند، اصلاً کسى به او اعتراض نمى‏کند، چون این کار، کارِ بچّه‏گانه است و این فرد هم کودک است و باید کارهای کودکانه انجام دهد. پس کودکان انتخاب‌هایشان کودکانه است؛ یعنى کارهایشان سطحى وبرای سرگرمى است.

     حالا بیاییم در مقابل کودکان که انتخاب‌هایشان سطحی و زودگذر و برای سرگرمی است، پیرمردها وپیرزن‌ها راببینیم، آیا اینها مى‏توانند انتخاب‌هاى بزرگ بکنند؟! مثلاً به یک پیرمرد نودساله بگویید آیا حاضرى یک مؤسسه تأسیس کنى و درآن جوانانى را تربیت نمایى، که به دانشگاه بروند، بعد برایشان تعدادى کارخانه بسازى واینها مهندسان آن کارخانه ها بشوند و...؟! خواهید دید که اصلاً طاقت شنیدن چنین برنامه وسیعی را هم ندارد، چه رسد بخواهد عمل کند. خدا هم از او نخواسته است، اگر هم بخواهد چنین کاری را برنامه‌ریزی کند و شروع نماید، ممکن است مورد تمسخر واقع ‏شود که پیرمرد نودساله چه آرزوهایى در سر می‌پروراند. به‌اصطلاح مى‏گویند: «سر پیرى و معرکه‏گیرى!» پس به‌خوبی روشن است که عموماً انسان‌ها در سنّ پیری نمى‏توانند انتخاب‌هاى بزرگ بکنند، پس ملاحظه کردید که خصوصیات دو مرحله از زندگی انسان‌ها – یعنی مرحله کودکی و پیری – طوری است که انتخاب‌هایشان معمولاً محدود و سطحی است.

جوان به چه کسی می‌گویند؟

      از آن‌چه گفتیم می‌توان نتیجه‌گیری کرد که «روحیة هر انسانى را انتخاب‌هایش مشخص مى‏کند»، حال باید ببینیم بر اساس همین قاعده، جوان به چه کسى می‌گویند؟!

     با مقایسه با دو مرحله کودکی و پیری می‌توان گفت: جوان؛ کسى است که انتخاب‌هاى بلند مى‏کند. این یک قانون است واگر چنین نکند، یا کودک است یا پیرى شکسته و فرتوت. مثلاً اگر فردى بین پانزده تا بیست ‏ساله باشد، از لحاظ سنّى او را جوان مى‏گوییم؛ حال اگر این فرد انتخابش این باشد که یک گودال بکند و مقدارى آب در آن بریزد و یک مگس در آن بیندازد تا در آن غرق شود، آیا به این شخص مى‏گوییم جوان یا به او گفته مى‏شود بچّه؟! حتماً مى‏گوییم او بچّه است؛ چون انتخابش سبک و بچّه‏گانه است. پس جوان باید انتخاب بزرگ داشته باشد، باید انتخاب وسیع و عمیق و همه جانبه داشته باشد. در اسلام به انسانِ جوان مى‏گوییم رشید؛ یعنى انسانی که رشد کرده و انتخاب بزرگ انجام می‌دهد و به اهداف واقعى و عمیق و به ابزارى که او را به هدفش مى‏رساند، فکر مى‏کند.

انتخاب بزرگ چیست؟

      روشن شد که اگر کسى انتخابش سطحى و زودگذر باشد، بچّه است و جوان باید انتخاب بزرگ داشته باشد. حال اگر جوانى تمام انتخاب و آرزویش این باشد که مثلاً بتواند در کنکور قبول شود، آیا این انتخاب برای او یک انتخاب بزرگ است؟ آیا این جوان، انتخابی مناسب جوانى‏اش کرده است و یا این کار، در عین این‌که می‌تواند ضروری باشد، کار بزرگى نیست و او انتخاب مناسب جوانى‏اش نکرده است؟ آری! این انتخاب و امثال این انتخاب‌ها هیچ کدام بد نیست، ولى اگر دقّت شود، ملاحظه مى‏کنید که انتخابى در شأن یک جوان و به‌عنوان یک انتخاب بزرگ برای او نیست. و حتماً توجّه خواهید داشت که اگر جوان، انتخاب مناسب با شأنش نکرد، جوانى شکست‌ خورده و مأیوس است و خیلى زود این شکست و یأس در زندگی‌اش ظاهر مى‏شود.

     اگر جوانى، قبول شدن در کنکور را انتخاب بزرگ خود بداند، یعنى هدف اصلی‌اش این است که برود دانشگاه، خوب وقتى دانشگاه رفت باید واحد درسی بگیرد، و بعد واحدها را بگذراند، بعد چی؟! بعد فارغ‌التحصیل شود و شغلی پیدا کند و بعد ازدواج کند و بچّه‏دار شود، بعد چی؟! بچّه‏هایش بزرگ شوند و آنها را به مدرسه و دانشگاه بفرستد و شغلی برای آنها پیدا کند، بعد آنها را زن بدهد و یا به خانه شوهر بفرستد، بعد چی؟! بعد هم بمیرد ....حال آیا این واقعاً یک انتخاب بزرگ برای زندگی است؟! بحث بر سر این است که آیا ما حق داریم امرى چنین محدود را انتخاب بزرگ زندگیمان قرار دهیم؟! آیا این انتخاب، انتخابِ بزرگ است یا نه؟! و اگر جوان انتخابِ بزرگ زندگى‏اش را چنین چیز کوچکى قرار بدهد، چه مى‏شود؟

     گفتیم؛ جوان کسى است که انتخابى مطابق جوانى‏اش بکند، باید انتخاب بزرگ داشته باشد وگرنه جوان نیست. شما این جوان‌هاى شکست‌خورده را دیده‏اید، اگر از آنها بپرسید: «چه مى‏خواهید؟!»، مى‏گویند: « دلمان مى‏خواهد جایى کار مى‏کردیم و یک حقوق نسبتاً خوبی به ما مى‏دادند و از ما کار مى‏کشیدند »؛ از آنها می‌پرسید: همین؟! در حالی‌که این انتخاب، یک انتخاب انفعالى است. این جوان روحیه‏اش مرده است، روحیه‏اش شکست‌خورده است. پس اوّل باید این مسئله حل بشود که انتخاب بزرگ چیست؟ و انسان جوان اگر چه چیزى را انتخاب کند، آن انتخاب در شأن اوست و عامل شکست روحیة او نمی‌گردد؟ انسانِ جوان فقط مى‏تواند انتخاب بزرگ داشته باشد، پس اگر جوان انتخاب بزرگ نکرد، در تمام عمر به جوانى‏اش خیانت کرده است. از طرفی ملاحظه کردید که اگر جوانى به سنّ پیرى رسید، دیگر نمى‏تواند انتخاب بزرگ داشته باشد؛ البته مى‏تواند از انتخاب بزرگ جوانى‏اش در مرحلة پیرى استفاده کند و در پیرى هم جوان بماند، ولى دیگر در آن مرحله به راحتى انتخابى بزرگ نمى‏تواند داشته باشد.

پیرانی که هنوز جوان‌اند

     مصداق انسانى که در پیرى هم جوان مانده را به وضوح مى‏توانیم در حضرت امام‌خمینی«رحمة‌الله‌علیه» ببینیم. وقتى آن خبرنگار چک‏اسلوواکى با ایشان مصاحبه کرده ‏بود، گفته ‏بود: «روحیة این انسان، مثل یک جوان بیست و چهارساله است». یعنى جوان و پر حرارت و آینده‌ساز. چون‌که حضرت امام‌خمینی«رحمةالله‌علیه» در جوانى به‌واقع یک انتخاب بزرگ کرده‏ است و چون انتخابش در جوانى بزرگ بود در نودسالگى هم جوان بود، امّا برعکس؛ اگر در زندگىِ انسان‌هایى که حدود چهل یا پنجاه‏سالگى پوسیده‏اند، خوب دقّت کنیم مى‏بینیم که اینها در جوانى، به‌واقع جوانى نکرده‏اند! یعنى در جوانى انتخاب بزرگ، مربوط به دوران جوانی را انجام نداده‏اند و به چیزهایى خوش بوده‏اند که هیچ ارزشى نداشته است. مثلاً به این خوش بوده‌اند که توانسته‌اند دزدانه چشم‏چرانى کنند، و یا به این‌ خوشحال بوده‌اند  که از فلان قهرمان ورزشی‌، یک امضاء بگیرند و یا تلاش کنند در رشته‌ای از رشته‌های ورزشی قهرمان شوند. البته؛ اصلِ ورزش براى سلامت جسم و تقویت اراده لازم است، ولى نمى‏تواند یک انتخاب بزرگ برای زندگی انسان باشد. پس اشخاصی که انتخاب‌های اصلی‌شان در زندگی از این قبیل چیزها باشد که عرض شد در واقع این‌ها در جوانى هم پیرِ پوسیدة شکست‌خورده‏اند که این پوسیدگی و شکست‌خوردگی در پیری ظاهر می‌شود. اما چرا به چنین روزگاری گرفتار می‌شوند؟ دقّت کنید فقط به خاطر آن‌که به وسعت روح ابدی خود در جوانی خود انتخابشان را شکل نداده‌اند.

    این مسئله را فراموش نکنید که وسعت انسان به اندازة ابدیّت است. چون اصل انسان، بدن انسان نیست، بلکه اصل انسان، جان و روح او است و روح هم که همیشه زنده و جاودانه است و بعد از نابودى بدن باز موجود است، یعنى ما خودمان که همان روح و جانمان باشد، تا ابدیّت هستیم. حال اگر درجوانى انتخاب مناسب با ابدیّت نداشته باشیم، به جوانى و انسانیّت خود خیانت کرده‏ایم. چرا که انسان به وسعت ابدیّت است؛ یعنى همیشه هست. مثلاً شما در خواب هم خودتان هستید. وقتى مى‏خوابید آیا از خودتان هم مى‏خوابید و از خودتان غایب مى‏شوید؟! یا نسبت به فلان شخص یا فلان مکان که در کنار شما بود، خواب هستید؟! و آن‌ها را دیگر نمى‏بینید، امّا آیا اصل خودتان را هم نمى‏بینید و از خودتان جدا مى‏شوید؟! مثلاً وقتى خواب دیدید که در خیابان هستید، بعد که بیدار شدید، مى‏گویید: «من خواب دیدم که در خیابان بودم» نمى‏گویید: «من خواب دیدم، غریبه‏اى در خیابان بود». بلکه خودت در خیابان بوده‏اى، یعنی در خواب هم خودت، خودت هستى، پس، از خودت خواب نیستى، هر چند از بدنت جدا باشى. وقتى شما خواب مى‏بینید که دارید از خیابان رد مى‏شوید و یا خواب می‌بینید با دستتان یک پرتقال برداشته‏اید، با کدام چشم مى‏بینید؟ با کدام دست پرتقال را برداشته‏اید؟ و با کدام پاها در خیابان راه مى‏روید؟ این چشم و دست و پا که در رختخواب است و کارى به آن ندارید، ولی خودتان چشم و پا و ... دارید، هرچند این چشم و پای گوشتی را آنجا ندارید، پس بدون این بدن، خودتان، خودتان هستید. و یا مثلاً وقتى سر کلاس نشسته‏ و در خیالات خود غرقید ، بعد معلّم در کلاس مطلب خنده‏دارى را تعریف مى‏کند و همه مى‏خندند، شما به خودتان مى‏آیید و مى‏گویید: چه شد؟ چه گفت؟ مگر شما، گوش و چشمتان سر کلاس حاضر نبود، مسلّم چشم و گوش و بدن مادّى شما حاضر بود، پس چه کسی نبود که این گوش مادی نشنید؟ این گوش مربوط به بدن تو بود. این چشم مربوط به بدن تو بود. ولى «خودت» چون حاضر نبودی این گوش نشنید، پس معلوم است شنوندة واقعی و بینندة واقعی، خودتان هستید، و این چشم و گوش ابزار است. شما که خودتان بدنتان نیستید، شما هستید، فقط هم هستید در حدّ خودتان. شما زنده‏اید، آری زنده‌اید؛ اصلاً انسان مرگ به معناى نابودى ندارد، همیشه زنده است، همیشه بیدار است، حتی وقتی هم که بدنش خوابید، بیدار است و خواب می‌بیند.

انسان، می‌بیند که می‌میرد

      آیا به نظر شما، انسان مى‏بیند که مى‏میرد یا مى‏میرد؟ اگر کمی در مورد خودتان دقت کنید متوجه می‌شوید که هیچ کس نمى‏میرد، بلکه مى‏بیند که مى‏میرد. همین‏طورى که اگر شما یک دستتان قطع شد، مى‏بینید که دستتان قطع شده، حالا اگر دست دیگرتان هم قطع شود، باز هم مى‏بینید که دو دستتان قطع شده، اگر دو پایتان هم قطع شود، مى‏بینید که پاهایتان قطع شد، حالا اگر دست‌ها و پاهایتان قطع شود، آیا «من»ِ شما هم کم مى‏شود؟ یعنى نیمْ من مى‏شوید؟ یا همان من قبلی هستید و باز هم مى‏گویید: «من»؛ پس منِ شما کم نمى‏شود. حالا اگر تمام دست و پا و بدنتان هم جدا شود، چه می‌شود؟ مى‏بینید که مى‏میرید. همان‌طور که اگر یک دست شما قطع مى‏شد، مى‏دیدید که دیگر آن دست، دستِ شما نیست. حال اگر تمام اجزاء بدنتان هم قطع شود، مى‏بینید که تمام بدنتان دیگر در اختیار شما نیست. این را مى‏گویند: « مردن». در قرآن کریم در آیه 42 سوره زمر داریم: «اَللهُ یَتَوَفَّى الْاَ نْفُسَ‏ حِینَ مَوْتِها وَالَّتی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها» یعنى خداوند انسان‌ها را در هنگام مرگ و هنگام خواب مى‏گیرد، پس طبق فرمایش قرآن، انسان در حین مرگ، به جایى دیگر توجّه دارد. یعنى مى‏بیند که مى‏میرد. کمى خودتان فکر کنید، لازم نیست ما زیاد بحث کنیم. خلاصه؛ شما هیچ وقت نمى‏میرید، بلکه مى‏بینید که مى‏میرید.

    در روایت از پیامبر«صلواة‌الله‌علیه‌واله» و ائمه‌معصومین«علیهم‌السلام» داریم که وقتى شخص متوفّی را به غسّالخانه مى‏برند و غسلش مى‏دهند، او مى‏بیند که غسلش مى‏دهند.[2] حتّى وقتى مى‏خواهند بدن او را در قبر بگذارند، مى‏بیند که بدنش را در قبر مى‏گذارند. به ما دستور داده‏اند بدن مرده را آرام و از پا در قبر بگذارید، چون بر روحش اثر مى‏گذارد. خودش در بدنش نیست، امّا ناظر آن است، حالاتی که بر بدنش می‌گذرد او را متأثّر مى‏کند. پس نتیجه این شد که انسان اصلاً هیچ وقت نمى‏میرد، انسان فقط و فقط، هست. این بدن انسان است که می‌میرد و دائم در حال تغییر است. به‌‌طوری که موها و سلول‌ها و پوست‌هاى یک سال پیش شما حالا نیست. یعنى موها و پوست‌ها و سلول‌هاى شما و در کل، بدن شما به گفتة علماء زیست‌شناسی در عرض شش ماه تماماً عوض شده و دیگر آن بدن قبلى نیست. ولى آیا خودتان هم دیگر همان خود قبلى نیستید؟ با این‌که در عرض چند ماه تمام بدن شما عوض شده ولى شما حالا هم، خودتان هستید. پس به این نتیجه رسیدیم که انسان، خودش، بدنش نیست که با مردن از بین برود، بلکه او همیشه زنده است، او به وسعت ابدیّت است. حالا اگر انتخابى به وسعت ابدیّت نکرد، انتخاب بزرگ خودش را انجام نداده و اگر انتخاب بزرگ خودش و انتخابى را که در شأن جان اوست انجام نداد، انتخاب بزرگى نکرده است.

کودکان سالمند

     در «روان‌شناسى» در مکتب «پیاژه» روشى هست که سنّ افراد را مى‏توان از روى انتخاب‌هایشان تعیین کرد. یک روانشناس آمریکایى، از پیروان مکتب پیاژه، در پى تحقیقى که بر روى مردم آمریکا انجام داده، سنّ افراد را از روى انتخاب‌هاى آنها تعیین کرد. او به نتیجة عجیبى رسید، مى‏گوید: «اکثر مردم آمریکا از نظر سطح فکر، از چهارده‏سال تجاوز نکرده‏اند». بعضى‌ها انتخاب‌هایشان عمیق و درازمدّت و واقعی نیست، مثلاً از نظر انتخاب‌های منطقی، در چهارده‌سالگى که اوّلِ انتخابِ جوانى است متوقف شده‌اند و از نظر فکری رشد بیشتری نکرده‌اند، حتی اگر از نظر سنّی پنجاه‌سالشان باشد. چون نتوانسته‏اند انتخاب بزرگشان را انجام بدهند، در کودکی متوقّف شده‌اند و به جوانی نرسیده‌اند.

    شما سراغ دارید انسان‌هایى را که مثلاً چهل‏سال دارند، ولى از برنامه‏هاى کارتونى که تماماً بازی خیالات است، خوششان مى‏آید، اگرچه مى‏دانند که این برنامه‌ها خیالات و دروغ است. این اشخاص انتخاب بزرگ نکرده‏اند و در حدّ خیال مانده‏اند. اما برعکس آیا یک انسان عاقل حاضر است فقط با خیالات خوش باشد؟ اگر شما متوجه انتخاب بزرگ خود شدید و خواستید خود را در ابدیّت ارزیابی کنید و افق روحتان را تا ابدیّت وسعت دادید، حالا شخصى یک ساعت بنشیند و مثلاً داستان‌هاى خیالى براى شما تعریف کند، بدتان مى‏آید، چون متوجّه مى‏شوید اینها جز خیالات دروغ و مزخرف، چیز دیگرى نیست. اگر بلند شدید و رفتید و با خودتان گفتید آخر این حرف‌هاى بیهوده چیست، نشان مى‏دهد که عقلتان اجازه نمى‏دهد خیالات در زندگی‌تان میدان‌دارى کنند، ولى اگر نشستید و گفتید: حالا ببینیم آخرش چه مى‏شود، معلوم مى‏شود هنوز عاقل نیستید و انتخاب‌هاى غیر واقعى مى‏کنید.

انتخاب واقعی

      به نظر شما آیا انتخاب‌هاى غیرواقعى مخصوص بچّه‌هاست یا جوانان؟ بچّه‌ها را دیده‏اید، روى یک چوب سوار مى‏شوند و مى‏گویند این اسب ماست و آن‌چنان مى‏دوند که گویى سوار بر اسب رستم شده‏اند، امّا واقعاً این اسب است یا چوب؛ پس کودک واقعیّت‌گرا نیست، انتخاب‌هایش واقعى نیست. امّا جوان؛ جوان کیست؟ کسى که اولاً؛ انتخاب‌هایش واقعى است، ثانیاً؛ انتخاب بزرگ مى‏کند، چرا؟ چون انسان بزرگ است، انسان ابدى است. انسانِ ابدى اگر انتخاب بزرگ نکند، به عمر و جوانیش خیانت کرده ‌است. آن‌وقت چه مى‏شود؟ یأس او را مى‏گیرد، چون جواب نیاز روحی خود را نداده است روحش می‌خواسته تا ابدیّت وسعت بگیرد ولی او خود را مشغول چیزهای سطحی و محدود کرده است. مثلاً اگر شما یکى دوسال هر روز بنشینید کارتون ببینید، اوّلش خوشتان مى‏آید، ولى بعد از یکی دو ساعت دلتان شور مى‏زند، نگاه کردن به کارتون را رها نمى‏کنید، مى‏نشینید و مى‏بینید، حاضر هم نیستید بقیّه‏اش را رها کنید، اگر بعد از کارتون، یک فیلم هم باشد آن را هم مى‏بینید، ولی باز هم دلتان  شور مى‏زند، مى‏دانید باید بلند شوید یک کار دیگر بکنید امّا نمى‏دانید چه کار بکنید، مى‏دانید که این کار را نباید انجام بدهید ولی انجام مى‏دهید، اگر فردا هم همین کار را بکنید، پس‌فردا هم همین  کار را بکنید، اگر یک سال و بعد چند سال هم همین کار را کردید، بعد مى‏بینید یک غم شدیدى شما را گرفته، نمى‏دانید چه کار بکنید، شدیداً اخمو، بداخلاق، تندخو، بدرأى، پرخواب، تنبل، غیرجدّى، غیر بشّاش و...خواهید شد. اما آیا مى‏دانید براى چه؟ چون انتخابتان مناسب سنّتان نبوده؛ شما جوانید، جوان باید انتخاب بلند بکند، انتخاب بلند به بلندى روح است  و روح به اندازة ابدیّت است.

      حال فکر مى‏کنید انتخاب مناسب ابدیّت چیست؟ آیا این است که تمام دنیا را به شما بدهند؟ مگر تمام دنیا بزرگ است؟ مثلاً شما گفتید اگر دیپلم بگیرم دیگر راحت مى‏شوم، بعد که دیپلم گرفتید، مى‏خواهید بروید دانشگاه، بعد گذراندن واحدها و بالاخره فارغ‌التحصیل شدن، بعد ازدواج کردن، هر چه پیش برویم مشکلات بیشتر مى‏شود، بعد تهیّة خانه، بعد بچّه، بعد بزرگ‌کردن بچّه و تحصیلات آنها و...  آیا این‌ها همان انتخاب بزرگ انسان است ؟ یا این که هرچه در داشتن اینها پیش برویم، مشکلات و غصّه‌ها بیشتر مى‏شود. پس اگر تمام دنیا را به شما بدهند، تمام غصّه‌ها را به شما داده‌اند. آیا اگر همة دنیا را به شما بدهند، و شما هم آن را بپذیرید این انتخاب بزرگ است؟ مسلّم تصدیق خواهید کرد نه‌تنها انتخاب بزرگی نیست. بلکه با توجه به وسعت انسان، انتخاب کوچکى است. چرا که انتخاب غصّه‌هاى زیاد و غفلت‌هاى فراوان  انتخاب بزرگ نیست. زیرا انسان مساوى است با ابدیّت، اگر دنیا را انتخاب کند، مقصد کوچک ومحدودى را انتخاب کرده است، چون خداوند در مورد دنیا می‌فرماید: «مَتاعٌ قَلِیلٌ» یعنى  دنیا کالایى است کم، وبهره‏اى است محدود وچون جوان باید انتخاب بزرگ بکند، اگر دنیا را انتخاب بکند، چیز کوچکى را انتخاب کرده است واگر مناسب جوانى‌اش انتخاب نکرد، مأیوس و سرخورده و افسرده خواهد شد. پس باید ابدیّت را انتخاب بکند، چون ابدى است.

چگونه می‌توان ابدیت را انتخاب کرد؟    

     حال ببینیم چگونه می‌توان ابدیّت را انتخاب کرد؟ اگر بخواهید به جوانی‌تان خیانت نکنید، مطمئناً و مطمئناً فقط باید شریعت را که جوابگوی نیاز و عامل هدایتِ بُعد ابدی شماست، انتخاب کنید. شریعت یعنی رمز و راز و راه و رسم زندگیِ دنیایی تا در این زندگی، حیات ابدی خود را پُر رونق و پُر ثمر کنیم. هر جوانى که شریعت را انتخاب نکند، روحش جوان نیست و خود را از راه تغذیه‌کردن نیاز حقیقى‏اش، یعنى زندگى در ابدیّت، بازداشته و به مقصدهای کوچک وزودگذر مشغول کرده و به‌واقع روح بلند وجوان خود را در دیوارهای تنگ آرزوهاى دنیایى محبوس نموده وبه پوسیدن خود تن داده است.

   ابعاد متضاد روح جوان

   همچنان که خودتان هم تجربه کرده‌اید؛ بعضى از روانشناسان این نکته را متذکر شده‏اند که جوانان در اوج غلبة میل‌های دوران جوانی، یک کشش شدیدی نسبت به مسائل دینی دارند. زیرا در دوران بلوغ جوانی دو میل و کشش رشد می‌کند، یکی میل‌های غریزی و یکی هم میل‌های فطری و این‌جاست که جوان در بین یک تضاد قرار می‌گیرد. او بین گرایش  به شهوت، و نزدیکى به فطرت و دین و جواب‌گویی به بُعد ابدى انسان قرار می‌گیرد‌، لذا می‌گویند: جوان دو بُعد دارد، بُعد گرایش به شهوت و بُعد گرایش به شریعت. و در جوانى هر دوى این ابعاد به جوشش در مى‏آید و اگر انسان در جوانی، بُعد شریعت را انتخاب اصلی و بزرگ خود قرار نداد، به جوانی‌اش خیانت کرده است. یعنى انتخاب بزرگ زندگی‌اش را رها کرده و انتخاب‌هاى کوچک را گرفته، و اسیر شهوات که از انتخاب‌هاى کوچک و زودگذر است، شده‌است. در این حال سرخوردگی‌ها و پوچی‌ها سراسر روحش را می‌گیرد و برای نجات از پوچی‌ها، خود را در ورطة شهوات رها می‌کند و در نهایت هیچ می‌شود و هیچ.

   معنی شریعت در زندگی

     شریعت؛ یعنى دستوراتى که خداوند فرستاده است تا شما را در انتخاب بزرگتان موفق کند. مثلاً به شما می‌گویند: اگر می‌خواهید در حیات خودتان موفّق باشید، باید انتخاب شما با توجه به حیات ابدى‌تان باشد. حالا چه مى‏کنید که در انتخاب بلندتان  موفق باشید؟ اگر کسى بگوید: من قیامت را انتخاب کرده‏ام اما مى‏خواهم به‌دنیا و افتخارات دنیا هم مشغول شوم. مسلّم این دو انتخاب با هم جمع نمى‏شوند. در واقع این شخص بدون آن‌که بخواهد به خودش دروغ می‌گوید. چون با انتخاب قیامت، همة دنیا واهداف آن، براى ما کوچک وناچیز می‌شود وعملاً آنها دیگر مورد انتخاب ما نیستند، چون قیامت را که فضای ابدی زندگی است، انتخاب کرده‏ایم. امّا براى کوچک و حقیر دیدن دنیا و بزرگ و با عظمت دیدن قیامت، یک شعور برین نیاز است، باید انسان وسعت روح داشته باشد، و خود را همطراز کوچکی‌ها نگه ندارد، تا بزرگی‌ها را انتخاب کند. مثلاً موش را ملاحظه کنید؛ موش که این‌قدر از گربه مى‏ترسد، آیا از شیر هم مى‏ترسد؟ یا اصلاً موش شعور درک عظمت شیر را ندارد تا از آن بترسد؟ از شیر ترسیدن، هنر مى‏خواهد، شعور فهم هیبت و عظمت شیر را مى‏خواهد. و اساساً شیر برتر از آن است که موش با آن شعور کم از آن بترسد. اما آهو از شیر مى‏ترسد، چون شعور آهو بیشتر از موش  است، بنابراین آهو از شیر مى‏ترسد. ولى موش با دم شیر بازى مى‏کند بدون آن‌که بفهمد کافی است آن شیر پنجه‌اش را روی تمام هیکل او بگذارد. به قول مولوى:

     گربـه باشـد شحنـة هر مـوش‌خو       

                                              موش کِبْوَد؟ تا زِ شیران ترسد او

     موش کى ترسد زشیران مصاف؟!    

                                                لیک ترسنـد، آهـوان مشـک ناف

      حالا فکر کنید آدم‌هاى عمیق، دقیق و فکور، از خدا مى‏ترسند یا آدم‌هاى کم‌عقلِ بى‌بندوبار و نادان؟ خود شما در جامعه چه مى‏بینید؟ به نظر شما از خدا ترسیدن مؤمنین واقعی به‌جهت وجود یک شعور بلندِ ابدى در اندیشة آنها است یا یک ترس کودکانه؟ آیا بیشتر انسان‌هاى حکیم و متفکّر جامعه خداترسند، یا انسان‌هاى بى فکر و کم‌عقل؟ خدا در آیه 28 سوره فاطر مى‏فرماید: «اِنَّما یَخْشَى‌اللهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَمَا» یعنی فقط در بین بندگان خدا، آنان که به‌واقع عالم‌اند از خدا مى‏ترسند. یعنى آنها که اندیشه‌های بزرگ دارند و بزرگى‌ها را مى‌شناسند از خدا می‌ترسند، چون دنیا را که کوچک است، کوچک و حقیر می‌بینند و خدا که بزرگ است، بزرگ و با عظمت می‌بینند و به همین جهت هم عرض شد؛ انتخاب دنیا و آخرت به‌عنوان دو انتخاب بزرگ برای انسان‌های اندیشمند ممکن نیست، چرا که این‌ها دنیا را کوچک و حقیر می‌بینند و هیچ عاقلی چیز کوچک و حقیر را انتخاب بزرگ خود قرار نمی‌دهد.

وقتی که انسان، انتخاب بزرگ در زندگی ندارد

      شما باید ببینید اصلاً انتخاب بزرگ دارید یا نه؟ دیده‌اید بعضى از فوتبالیست‌ها تمام انتخابشان در زندگی این است که شش تا گل بزنند، تمام انرژى حیاتش و تمام عمرش خلاصه شده در این‌که توپ را پرتاب کند توى دروازه و وقتى هم که گل مى‏زند بسیار خوشحال مى‏شود و خدا مى‏داند چه حالى دارند. اگر انتخاب بزرگ انسان همین شود که مثلاً گل بزند، این خیلی خطرناک است و در واقع این انسان انتخاب بزرگ ندارد. آیا این که در بازی فوتبال انسان مرد گل دنیا شود، انتخاب بزرگ است یا کوچک؟ قرآن مى‏گوید: اى انسان‌ها! بازى بکنید، ولى بدانید و به یاد داشته باشید که بازى، بازی است.[3] بازى چه موقع خطرناک است؟ وقتى بازی را بازی ندانیم و آن را اصل زندگی قرار دهیم. شما همه بازى مى‏کنید، اما اگر بازى به‌عنوان قسمت جدّى زندگی شد، این خیلى خطرناک است. چون شما دیگر به فکر انتخاب بزرگِ زندگی‌تان که باید به وسعت بُعد ابدی‌تان باشد، نخواهید بود. هم‌اکنون در جهان در بازی‌ها کُشت ‌و ‌کُشتار مى‏شود، چرا؟ چون بازی‌شان شده بُعد جدّى زندگی‌شان، چون انتخاب بزرگشان شده بازى! آیا شما این خطر را براى خودتان احساس نمى‏کنید؟ اگر انتخاب بزرگتان بشود نمرة 20، اگر انتخاب بزرگتان بشود فقط زندگى در این دنیا، اگر انتخاب بزرگتان بشود خانه، اگر انتخاب بزرگتان این بشود که در جامعه مشهور باشید؛ همة این‌ها چیزهاى پوچى است که به‌جای انتخاب بزرگتان، انتخاب کرده‌اید، و اگر این‌ها را انتخاب کردید، کمى که سالمند شدید، یک پیر سرخوردة مأیوس می‌شوید. علّت این‌که عدهّ‌اى از سن چهل‌سالگى به بعد مأیوس و شکست خورده‏اند، این است که جوانى خود را حفظ نکرده اند، چرا؟ چون انتخاب بزرگ در حد شأن جوانى و مناسب با بُعد ابدی خود نکرده‌اند.

 شریعت؛ انتخاب بزرگ انسان

     شریعت؛ یعنى عقاید و اخلاق و آداب صحیح در دنیا برای باروری ابدیّت و اُنس بیشتر با خدا. شما نماز مى‏خوانید تا انتخاب بزرگى که در رابطه با ابدیّت خود کرده‏اید، برایتان بماند. اما آیا نماز مى‏خوانید چون عادت کرده‌اید، یا مى‏دانید دارید چه می‌کنید و آن را انتخاب کرده‌اید. شما اگر جوانید و جوانى کرده باشید، انتخاب بزرگتان قیامت است، توجه دائم به ابدیّت و قرب به خدا است. که این قرب، احتیاج به حفظ دارد، و حفظِ ارتباط با خدا، با حفظِ شریعت و عمل به دستورات آن، ممکن است. اگر شریعت را از دست بدهید، این ارتباط را از دست داده‌اید، اگر این ارتباط از دست برود، انتخاب بزرگتان از دست مى‏رود، اگر انتخاب بزرگتان از دست رفت، در عین این‌که بدنتان از نظر روحی جوان است، پیرِ افسرده و مأیوس مى‏شوید و اگر با غفلت از توجه به ابدیّت در جوانی، پیر شدید، پوسیده مى‏شوید، حالا چه از نظر جسمى جوان باشید چه پیر، ولی به‌هر حال از نظر روحى پیر هستید. چرا بعضى از جوان‌ها مأیوسند؟ علّتش این است که انتخاب بزرگشان را کنکور، خانه و امثال این‌ها قرار داده‏اند. کنکور خودش بد نیست، اگر انتخاب بزرگ شد بد است. اگر این‌ها را به‌عنوان هدف انتخاب کردید و به این‌ها رسیدید غصه و مشکل روى مشکل برایتان پیش مى‏آید و اگر به این‌ها نرسیدید، مأیوس مى‏شوید.

     حالا اگر به‌واقع انتخابتان بزرگ باشد، به وسعت روح ابدی‌تان، اگر کنکور قبول شدید «الحمدلله»، به‌راحتی فعالیت‌های دانشگاهی را ادامه می‌دهید، در حالی‌که هیچ حرص جانکاهی ندارید و اضطراب‌هایی که بقیه دارند در شما نیست، چون این را در کنار زندگی خود قرار داده‌اید. اگر هم قبول نشدید باز «الحمدلله»، دیگر مأیوس نمى‏شوید، چون ضرری به هدف اصلی شما وارد نشده، بلکه راه دیگری را خداوند برایتان غیر از تحصیل در دانشگاه پیش می‌آورد. همچنان‌که اگر خانه‌دار شدید، «الحمدلله»، اگر هم تا آخر عمر اجاره‌نشین بودید، باز هم «الحمدلله»، چون خانه‌دارشدن انتخاب بزرگ زندگی شما نبود که با نداشتن خانه از آن انتخاب بزرگ محروم شده باشید.

     انتخاب بزرگ قیامتی، شادى و شعف مى‏آورد، چون همواره قابل دسترسی است و حادثه‌های دنیایی نمی‌توانند آن را از ما بگیرند تا ما ناراحت شویم، و لذا با انتخاب بزرگ ابدی دیگر فرورفتگى و خردشدن برای انسان پیش نمی‌آید و یأس نمى‏آورد. اصلاً در شرایطی که انتخاب اصلی انسان حیات ابدی اوست، یأس یعنى چه؟ یأس مال کافر است. قرآن کریم در آیه 87 سوره یوسف«علیه‌السلام» مى‏فرماید: « اِنَّهُ لا یَیْأسُ مِنْ رَّوْحِ‏اللّهِ اِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرونَ»؛ یعنى مأیوس و سرخورده از رحمت خدا، نیستند مگر کافران، چون جهت زندگی را غلط انتخاب کرده‌اند، دنیایی را مقصد گرفته‌اند که همواره در حال گذران و ناپایداری است. دین اسلام به لطف خدا دین بسیار خوبى است، براى این‌که یک انتخابى است که نمى‏گذارد انسان در غم دنیا بپوسد. بنشینید  فکر کنید، آیا مى‏شود غیر از اسلام را دوست داشت؟! همان‌طور که گفتیم، شریعت حافظ انتخاب بزرگ است، و با اطاعت از اوامر آن و تدبّر در حقایق آن، هر روز انتخاب بزرگ ما را برایمان حفظ مى‏کند. مى‏گویید: «الله اکبر» یعنى خدا بزرگتر از آن است  که بتوان وصف کرد، و ما این چنین خدایى را مقصد و هدف خود قرار داده‏ایم، یعنى آن بزرگِ واقعى را انتخاب خود قرار داده‏ایم و در نتیجه؛ روحمان جوان و با نشاط مى‏ماند و به جوانی‌مان خیانت نکرده‏ایم و به افسردگی‌هاى شکننده هم نیفتاده‏ایم.

     خدا به همگى ما توفیق دهد که انتخاب بزرگ داشته باشیم، در این صورت هیچ وقت انسان گرفتار غصّه‌های فرسایشی نمی‌شود إن‌شاء‌الله.

موفق باشید

  • ۸۹/۱۰/۲۹
  • سید مهدی سجادی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی