بسـم الله الرحمن الرحیـم
این یک قاعده است که انسان به اندازهاى که صحیح فکر کند، صحیح عمل میکند. بههمین جهت، کسانی که خیلى کارکنند ولی خوب فکر نکنند، کارشان ضد خودشان مىشود.
شنیدهاید که در حمامهاى قدیم، دلّاک هایى بودند که سر افراد را مىتراشیدند، یکی از آنها وقتى تیغاش کُند میشد، زور میزد تا با فشار، سرطرف را بتراشد درنتیجه پوست سر آن فرد بیچاره کنده مىشد. یکبار شخصى به آن دلّاک گفت: «آقای محترم! دهریال بده یک تیغ نو بخر و سر مردم را درست بتراش!» دلّاک با خونسردی تمام که گویا کارش هیچ عیبی ندارد، گفت: «چرا دهریال بدهم یک تیغ بخرم، یک ریال مىدهم نان میخرم و مىخورم زورم که زیاد مىشود، بیشتر زور مىزنم».
در بعضی موارد مَثَل ما، مَثل این دلاّک است؛ چون عقلمان به کارمان نمىرسد، هر چه بیشتر کار مىکنیم، و در نتیجه دچار مشکلات بیشترى میشویم وباز براى رهایى از این مشکلات، بهجای اینکه ریشة مشکلات را پیدا کنیم باز بیشتر کار مىکنیم، آنوقت سراسر زندگیمان پریشانى وپراکندگى مىشود.
یکی از دانشمندان[1] میگوید: «غفلت از خردمندى، تا بدان پایه رسیده که ما همواره مىکوشیم که یک بیمارى را با تشدید علّتهاى آن شفا دهیم».
حال با این مقدمّه که «کار»، به تنهایی کارساز نبوده و تفکر هم نیاز است و البته تنبلى هم کارساز نمیباشد، بلکه خوب فکر کردن وخوب کار کردن کارسازاست؛ بر سر این مطلب میرویم که:
این بحث امروزه هم در دنیا مطرح است که آیا اصلاً جوان با دین ارتباط دارد یا نه؟! و خودش به خودى خود در دوره جوانى علاقمند به دین هست یا نه؟ وآیا ما باید علاقمندی به دین را با تشویق و تبلیغ در جوان ایجاد کنیم؟ یا روح جوان بهخودیخود چنین گرایشی دارد و عوامل محیطی یا فرهنگی ممکن است گرایش به دین را در او ضعیف کنند. برای روشن شدن این موضوع باید به مراحل زندگی انسانها توجه نمود تا جایگاه جوانی را در این مراحل پیدا کنیم.
مراحل سهگانة زندگی
ما انسانها در زندگى سه مرحله داریم: کودکى، جوانى و پیرى؛ کودکان چرا کودکند؟ یعنى ما از کجا مىفهمیم که یک کسى کودک است؟ از آنجایى که میبینیم انتخابهایش بچّهگانه است. حال اگر شخص بزرگى همان انتخابهاى کودک را داشت، مورد تمسخر واعتراض بقیه واقع مىشود، چرا؟! چون شخص بزرگى است که انتخابهایش بچّهگانه بوده است. در حالیکه نباید چنین انتخابهایی را در این مرحله از زندگیاش داشته باشد. مثلاً اگر یک شخص سىساله مثل بچة پنجساله، چوبى بردارد و سوارش شود و در کوچه و خیابان بازى کند، مورد اعتراض واقع مىشود در حالیکه اگر یک بچة پنجساله این کار را بکند، اصلاً کسى به او اعتراض نمىکند، چون این کار، کارِ بچّهگانه است و این فرد هم کودک است و باید کارهای کودکانه انجام دهد. پس کودکان انتخابهایشان کودکانه است؛ یعنى کارهایشان سطحى وبرای سرگرمى است.
حالا بیاییم در مقابل کودکان که انتخابهایشان سطحی و زودگذر و برای سرگرمی است، پیرمردها وپیرزنها راببینیم، آیا اینها مىتوانند انتخابهاى بزرگ بکنند؟! مثلاً به یک پیرمرد نودساله بگویید آیا حاضرى یک مؤسسه تأسیس کنى و درآن جوانانى را تربیت نمایى، که به دانشگاه بروند، بعد برایشان تعدادى کارخانه بسازى واینها مهندسان آن کارخانه ها بشوند و...؟! خواهید دید که اصلاً طاقت شنیدن چنین برنامه وسیعی را هم ندارد، چه رسد بخواهد عمل کند. خدا هم از او نخواسته است، اگر هم بخواهد چنین کاری را برنامهریزی کند و شروع نماید، ممکن است مورد تمسخر واقع شود که پیرمرد نودساله چه آرزوهایى در سر میپروراند. بهاصطلاح مىگویند: «سر پیرى و معرکهگیرى!» پس بهخوبی روشن است که عموماً انسانها در سنّ پیری نمىتوانند انتخابهاى بزرگ بکنند، پس ملاحظه کردید که خصوصیات دو مرحله از زندگی انسانها – یعنی مرحله کودکی و پیری – طوری است که انتخابهایشان معمولاً محدود و سطحی است.
از آنچه گفتیم میتوان نتیجهگیری کرد که «روحیة هر انسانى را انتخابهایش مشخص مىکند»، حال باید ببینیم بر اساس همین قاعده، جوان به چه کسى میگویند؟!
با مقایسه با دو مرحله کودکی و پیری میتوان گفت: جوان؛ کسى است که انتخابهاى بلند مىکند. این یک قانون است واگر چنین نکند، یا کودک است یا پیرى شکسته و فرتوت. مثلاً اگر فردى بین پانزده تا بیست ساله باشد، از لحاظ سنّى او را جوان مىگوییم؛ حال اگر این فرد انتخابش این باشد که یک گودال بکند و مقدارى آب در آن بریزد و یک مگس در آن بیندازد تا در آن غرق شود، آیا به این شخص مىگوییم جوان یا به او گفته مىشود بچّه؟! حتماً مىگوییم او بچّه است؛ چون انتخابش سبک و بچّهگانه است. پس جوان باید انتخاب بزرگ داشته باشد، باید انتخاب وسیع و عمیق و همه جانبه داشته باشد. در اسلام به انسانِ جوان مىگوییم رشید؛ یعنى انسانی که رشد کرده و انتخاب بزرگ انجام میدهد و به اهداف واقعى و عمیق و به ابزارى که او را به هدفش مىرساند، فکر مىکند.
روشن شد که اگر کسى انتخابش سطحى و زودگذر باشد، بچّه است و جوان باید انتخاب بزرگ داشته باشد. حال اگر جوانى تمام انتخاب و آرزویش این باشد که مثلاً بتواند در کنکور قبول شود، آیا این انتخاب برای او یک انتخاب بزرگ است؟ آیا این جوان، انتخابی مناسب جوانىاش کرده است و یا این کار، در عین اینکه میتواند ضروری باشد، کار بزرگى نیست و او انتخاب مناسب جوانىاش نکرده است؟ آری! این انتخاب و امثال این انتخابها هیچ کدام بد نیست، ولى اگر دقّت شود، ملاحظه مىکنید که انتخابى در شأن یک جوان و بهعنوان یک انتخاب بزرگ برای او نیست. و حتماً توجّه خواهید داشت که اگر جوان، انتخاب مناسب با شأنش نکرد، جوانى شکست خورده و مأیوس است و خیلى زود این شکست و یأس در زندگیاش ظاهر مىشود.
اگر جوانى، قبول شدن در کنکور را انتخاب بزرگ خود بداند، یعنى هدف اصلیاش این است که برود دانشگاه، خوب وقتى دانشگاه رفت باید واحد درسی بگیرد، و بعد واحدها را بگذراند، بعد چی؟! بعد فارغالتحصیل شود و شغلی پیدا کند و بعد ازدواج کند و بچّهدار شود، بعد چی؟! بچّههایش بزرگ شوند و آنها را به مدرسه و دانشگاه بفرستد و شغلی برای آنها پیدا کند، بعد آنها را زن بدهد و یا به خانه شوهر بفرستد، بعد چی؟! بعد هم بمیرد ....حال آیا این واقعاً یک انتخاب بزرگ برای زندگی است؟! بحث بر سر این است که آیا ما حق داریم امرى چنین محدود را انتخاب بزرگ زندگیمان قرار دهیم؟! آیا این انتخاب، انتخابِ بزرگ است یا نه؟! و اگر جوان انتخابِ بزرگ زندگىاش را چنین چیز کوچکى قرار بدهد، چه مىشود؟
گفتیم؛ جوان کسى است که انتخابى مطابق جوانىاش بکند، باید انتخاب بزرگ داشته باشد وگرنه جوان نیست. شما این جوانهاى شکستخورده را دیدهاید، اگر از آنها بپرسید: «چه مىخواهید؟!»، مىگویند: « دلمان مىخواهد جایى کار مىکردیم و یک حقوق نسبتاً خوبی به ما مىدادند و از ما کار مىکشیدند »؛ از آنها میپرسید: همین؟! در حالیکه این انتخاب، یک انتخاب انفعالى است. این جوان روحیهاش مرده است، روحیهاش شکستخورده است. پس اوّل باید این مسئله حل بشود که انتخاب بزرگ چیست؟ و انسان جوان اگر چه چیزى را انتخاب کند، آن انتخاب در شأن اوست و عامل شکست روحیة او نمیگردد؟ انسانِ جوان فقط مىتواند انتخاب بزرگ داشته باشد، پس اگر جوان انتخاب بزرگ نکرد، در تمام عمر به جوانىاش خیانت کرده است. از طرفی ملاحظه کردید که اگر جوانى به سنّ پیرى رسید، دیگر نمىتواند انتخاب بزرگ داشته باشد؛ البته مىتواند از انتخاب بزرگ جوانىاش در مرحلة پیرى استفاده کند و در پیرى هم جوان بماند، ولى دیگر در آن مرحله به راحتى انتخابى بزرگ نمىتواند داشته باشد.
مصداق انسانى که در پیرى هم جوان مانده را به وضوح مىتوانیم در حضرت امامخمینی«رحمةاللهعلیه» ببینیم. وقتى آن خبرنگار چکاسلوواکى با ایشان مصاحبه کرده بود، گفته بود: «روحیة این انسان، مثل یک جوان بیست و چهارساله است». یعنى جوان و پر حرارت و آیندهساز. چونکه حضرت امامخمینی«رحمةاللهعلیه» در جوانى بهواقع یک انتخاب بزرگ کرده است و چون انتخابش در جوانى بزرگ بود در نودسالگى هم جوان بود، امّا برعکس؛ اگر در زندگىِ انسانهایى که حدود چهل یا پنجاهسالگى پوسیدهاند، خوب دقّت کنیم مىبینیم که اینها در جوانى، بهواقع جوانى نکردهاند! یعنى در جوانى انتخاب بزرگ، مربوط به دوران جوانی را انجام ندادهاند و به چیزهایى خوش بودهاند که هیچ ارزشى نداشته است. مثلاً به این خوش بودهاند که توانستهاند دزدانه چشمچرانى کنند، و یا به این خوشحال بودهاند که از فلان قهرمان ورزشی، یک امضاء بگیرند و یا تلاش کنند در رشتهای از رشتههای ورزشی قهرمان شوند. البته؛ اصلِ ورزش براى سلامت جسم و تقویت اراده لازم است، ولى نمىتواند یک انتخاب بزرگ برای زندگی انسان باشد. پس اشخاصی که انتخابهای اصلیشان در زندگی از این قبیل چیزها باشد که عرض شد در واقع اینها در جوانى هم پیرِ پوسیدة شکستخوردهاند که این پوسیدگی و شکستخوردگی در پیری ظاهر میشود. اما چرا به چنین روزگاری گرفتار میشوند؟ دقّت کنید فقط به خاطر آنکه به وسعت روح ابدی خود در جوانی خود انتخابشان را شکل ندادهاند.
این مسئله را فراموش نکنید که وسعت انسان به اندازة ابدیّت است. چون اصل انسان، بدن انسان نیست، بلکه اصل انسان، جان و روح او است و روح هم که همیشه زنده و جاودانه است و بعد از نابودى بدن باز موجود است، یعنى ما خودمان که همان روح و جانمان باشد، تا ابدیّت هستیم. حال اگر درجوانى انتخاب مناسب با ابدیّت نداشته باشیم، به جوانى و انسانیّت خود خیانت کردهایم. چرا که انسان به وسعت ابدیّت است؛ یعنى همیشه هست. مثلاً شما در خواب هم خودتان هستید. وقتى مىخوابید آیا از خودتان هم مىخوابید و از خودتان غایب مىشوید؟! یا نسبت به فلان شخص یا فلان مکان که در کنار شما بود، خواب هستید؟! و آنها را دیگر نمىبینید، امّا آیا اصل خودتان را هم نمىبینید و از خودتان جدا مىشوید؟! مثلاً وقتى خواب دیدید که در خیابان هستید، بعد که بیدار شدید، مىگویید: «من خواب دیدم که در خیابان بودم» نمىگویید: «من خواب دیدم، غریبهاى در خیابان بود». بلکه خودت در خیابان بودهاى، یعنی در خواب هم خودت، خودت هستى، پس، از خودت خواب نیستى، هر چند از بدنت جدا باشى. وقتى شما خواب مىبینید که دارید از خیابان رد مىشوید و یا خواب میبینید با دستتان یک پرتقال برداشتهاید، با کدام چشم مىبینید؟ با کدام دست پرتقال را برداشتهاید؟ و با کدام پاها در خیابان راه مىروید؟ این چشم و دست و پا که در رختخواب است و کارى به آن ندارید، ولی خودتان چشم و پا و ... دارید، هرچند این چشم و پای گوشتی را آنجا ندارید، پس بدون این بدن، خودتان، خودتان هستید. و یا مثلاً وقتى سر کلاس نشسته و در خیالات خود غرقید ، بعد معلّم در کلاس مطلب خندهدارى را تعریف مىکند و همه مىخندند، شما به خودتان مىآیید و مىگویید: چه شد؟ چه گفت؟ مگر شما، گوش و چشمتان سر کلاس حاضر نبود، مسلّم چشم و گوش و بدن مادّى شما حاضر بود، پس چه کسی نبود که این گوش مادی نشنید؟ این گوش مربوط به بدن تو بود. این چشم مربوط به بدن تو بود. ولى «خودت» چون حاضر نبودی این گوش نشنید، پس معلوم است شنوندة واقعی و بینندة واقعی، خودتان هستید، و این چشم و گوش ابزار است. شما که خودتان بدنتان نیستید، شما هستید، فقط هم هستید در حدّ خودتان. شما زندهاید، آری زندهاید؛ اصلاً انسان مرگ به معناى نابودى ندارد، همیشه زنده است، همیشه بیدار است، حتی وقتی هم که بدنش خوابید، بیدار است و خواب میبیند.
آیا به نظر شما، انسان مىبیند که مىمیرد یا مىمیرد؟ اگر کمی در مورد خودتان دقت کنید متوجه میشوید که هیچ کس نمىمیرد، بلکه مىبیند که مىمیرد. همینطورى که اگر شما یک دستتان قطع شد، مىبینید که دستتان قطع شده، حالا اگر دست دیگرتان هم قطع شود، باز هم مىبینید که دو دستتان قطع شده، اگر دو پایتان هم قطع شود، مىبینید که پاهایتان قطع شد، حالا اگر دستها و پاهایتان قطع شود، آیا «من»ِ شما هم کم مىشود؟ یعنى نیمْ من مىشوید؟ یا همان من قبلی هستید و باز هم مىگویید: «من»؛ پس منِ شما کم نمىشود. حالا اگر تمام دست و پا و بدنتان هم جدا شود، چه میشود؟ مىبینید که مىمیرید. همانطور که اگر یک دست شما قطع مىشد، مىدیدید که دیگر آن دست، دستِ شما نیست. حال اگر تمام اجزاء بدنتان هم قطع شود، مىبینید که تمام بدنتان دیگر در اختیار شما نیست. این را مىگویند: « مردن». در قرآن کریم در آیه 42 سوره زمر داریم: «اَللهُ یَتَوَفَّى الْاَ نْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَالَّتی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها» یعنى خداوند انسانها را در هنگام مرگ و هنگام خواب مىگیرد، پس طبق فرمایش قرآن، انسان در حین مرگ، به جایى دیگر توجّه دارد. یعنى مىبیند که مىمیرد. کمى خودتان فکر کنید، لازم نیست ما زیاد بحث کنیم. خلاصه؛ شما هیچ وقت نمىمیرید، بلکه مىبینید که مىمیرید.
در روایت از پیامبر«صلواةاللهعلیهواله» و ائمهمعصومین«علیهمالسلام» داریم که وقتى شخص متوفّی را به غسّالخانه مىبرند و غسلش مىدهند، او مىبیند که غسلش مىدهند.[2] حتّى وقتى مىخواهند بدن او را در قبر بگذارند، مىبیند که بدنش را در قبر مىگذارند. به ما دستور دادهاند بدن مرده را آرام و از پا در قبر بگذارید، چون بر روحش اثر مىگذارد. خودش در بدنش نیست، امّا ناظر آن است، حالاتی که بر بدنش میگذرد او را متأثّر مىکند. پس نتیجه این شد که انسان اصلاً هیچ وقت نمىمیرد، انسان فقط و فقط، هست. این بدن انسان است که میمیرد و دائم در حال تغییر است. بهطوری که موها و سلولها و پوستهاى یک سال پیش شما حالا نیست. یعنى موها و پوستها و سلولهاى شما و در کل، بدن شما به گفتة علماء زیستشناسی در عرض شش ماه تماماً عوض شده و دیگر آن بدن قبلى نیست. ولى آیا خودتان هم دیگر همان خود قبلى نیستید؟ با اینکه در عرض چند ماه تمام بدن شما عوض شده ولى شما حالا هم، خودتان هستید. پس به این نتیجه رسیدیم که انسان، خودش، بدنش نیست که با مردن از بین برود، بلکه او همیشه زنده است، او به وسعت ابدیّت است. حالا اگر انتخابى به وسعت ابدیّت نکرد، انتخاب بزرگ خودش را انجام نداده و اگر انتخاب بزرگ خودش و انتخابى را که در شأن جان اوست انجام نداد، انتخاب بزرگى نکرده است.
کودکان سالمند
در «روانشناسى» در مکتب «پیاژه» روشى هست که سنّ افراد را مىتوان از روى انتخابهایشان تعیین کرد. یک روانشناس آمریکایى، از پیروان مکتب پیاژه، در پى تحقیقى که بر روى مردم آمریکا انجام داده، سنّ افراد را از روى انتخابهاى آنها تعیین کرد. او به نتیجة عجیبى رسید، مىگوید: «اکثر مردم آمریکا از نظر سطح فکر، از چهاردهسال تجاوز نکردهاند». بعضىها انتخابهایشان عمیق و درازمدّت و واقعی نیست، مثلاً از نظر انتخابهای منطقی، در چهاردهسالگى که اوّلِ انتخابِ جوانى است متوقف شدهاند و از نظر فکری رشد بیشتری نکردهاند، حتی اگر از نظر سنّی پنجاهسالشان باشد. چون نتوانستهاند انتخاب بزرگشان را انجام بدهند، در کودکی متوقّف شدهاند و به جوانی نرسیدهاند.
شما سراغ دارید انسانهایى را که مثلاً چهلسال دارند، ولى از برنامههاى کارتونى که تماماً بازی خیالات است، خوششان مىآید، اگرچه مىدانند که این برنامهها خیالات و دروغ است. این اشخاص انتخاب بزرگ نکردهاند و در حدّ خیال ماندهاند. اما برعکس آیا یک انسان عاقل حاضر است فقط با خیالات خوش باشد؟ اگر شما متوجه انتخاب بزرگ خود شدید و خواستید خود را در ابدیّت ارزیابی کنید و افق روحتان را تا ابدیّت وسعت دادید، حالا شخصى یک ساعت بنشیند و مثلاً داستانهاى خیالى براى شما تعریف کند، بدتان مىآید، چون متوجّه مىشوید اینها جز خیالات دروغ و مزخرف، چیز دیگرى نیست. اگر بلند شدید و رفتید و با خودتان گفتید آخر این حرفهاى بیهوده چیست، نشان مىدهد که عقلتان اجازه نمىدهد خیالات در زندگیتان میداندارى کنند، ولى اگر نشستید و گفتید: حالا ببینیم آخرش چه مىشود، معلوم مىشود هنوز عاقل نیستید و انتخابهاى غیر واقعى مىکنید.
انتخاب واقعی
به نظر شما آیا انتخابهاى غیرواقعى مخصوص بچّههاست یا جوانان؟ بچّهها را دیدهاید، روى یک چوب سوار مىشوند و مىگویند این اسب ماست و آنچنان مىدوند که گویى سوار بر اسب رستم شدهاند، امّا واقعاً این اسب است یا چوب؛ پس کودک واقعیّتگرا نیست، انتخابهایش واقعى نیست. امّا جوان؛ جوان کیست؟ کسى که اولاً؛ انتخابهایش واقعى است، ثانیاً؛ انتخاب بزرگ مىکند، چرا؟ چون انسان بزرگ است، انسان ابدى است. انسانِ ابدى اگر انتخاب بزرگ نکند، به عمر و جوانیش خیانت کرده است. آنوقت چه مىشود؟ یأس او را مىگیرد، چون جواب نیاز روحی خود را نداده است روحش میخواسته تا ابدیّت وسعت بگیرد ولی او خود را مشغول چیزهای سطحی و محدود کرده است. مثلاً اگر شما یکى دوسال هر روز بنشینید کارتون ببینید، اوّلش خوشتان مىآید، ولى بعد از یکی دو ساعت دلتان شور مىزند، نگاه کردن به کارتون را رها نمىکنید، مىنشینید و مىبینید، حاضر هم نیستید بقیّهاش را رها کنید، اگر بعد از کارتون، یک فیلم هم باشد آن را هم مىبینید، ولی باز هم دلتان شور مىزند، مىدانید باید بلند شوید یک کار دیگر بکنید امّا نمىدانید چه کار بکنید، مىدانید که این کار را نباید انجام بدهید ولی انجام مىدهید، اگر فردا هم همین کار را بکنید، پسفردا هم همین کار را بکنید، اگر یک سال و بعد چند سال هم همین کار را کردید، بعد مىبینید یک غم شدیدى شما را گرفته، نمىدانید چه کار بکنید، شدیداً اخمو، بداخلاق، تندخو، بدرأى، پرخواب، تنبل، غیرجدّى، غیر بشّاش و...خواهید شد. اما آیا مىدانید براى چه؟ چون انتخابتان مناسب سنّتان نبوده؛ شما جوانید، جوان باید انتخاب بلند بکند، انتخاب بلند به بلندى روح است و روح به اندازة ابدیّت است.
حال فکر مىکنید انتخاب مناسب ابدیّت چیست؟ آیا این است که تمام دنیا را به شما بدهند؟ مگر تمام دنیا بزرگ است؟ مثلاً شما گفتید اگر دیپلم بگیرم دیگر راحت مىشوم، بعد که دیپلم گرفتید، مىخواهید بروید دانشگاه، بعد گذراندن واحدها و بالاخره فارغالتحصیل شدن، بعد ازدواج کردن، هر چه پیش برویم مشکلات بیشتر مىشود، بعد تهیّة خانه، بعد بچّه، بعد بزرگکردن بچّه و تحصیلات آنها و... آیا اینها همان انتخاب بزرگ انسان است ؟ یا این که هرچه در داشتن اینها پیش برویم، مشکلات و غصّهها بیشتر مىشود. پس اگر تمام دنیا را به شما بدهند، تمام غصّهها را به شما دادهاند. آیا اگر همة دنیا را به شما بدهند، و شما هم آن را بپذیرید این انتخاب بزرگ است؟ مسلّم تصدیق خواهید کرد نهتنها انتخاب بزرگی نیست. بلکه با توجه به وسعت انسان، انتخاب کوچکى است. چرا که انتخاب غصّههاى زیاد و غفلتهاى فراوان انتخاب بزرگ نیست. زیرا انسان مساوى است با ابدیّت، اگر دنیا را انتخاب کند، مقصد کوچک ومحدودى را انتخاب کرده است، چون خداوند در مورد دنیا میفرماید: «مَتاعٌ قَلِیلٌ» یعنى دنیا کالایى است کم، وبهرهاى است محدود وچون جوان باید انتخاب بزرگ بکند، اگر دنیا را انتخاب بکند، چیز کوچکى را انتخاب کرده است واگر مناسب جوانىاش انتخاب نکرد، مأیوس و سرخورده و افسرده خواهد شد. پس باید ابدیّت را انتخاب بکند، چون ابدى است.
چگونه میتوان ابدیت را انتخاب کرد؟
حال ببینیم چگونه میتوان ابدیّت را انتخاب کرد؟ اگر بخواهید به جوانیتان خیانت نکنید، مطمئناً و مطمئناً فقط باید شریعت را که جوابگوی نیاز و عامل هدایتِ بُعد ابدی شماست، انتخاب کنید. شریعت یعنی رمز و راز و راه و رسم زندگیِ دنیایی تا در این زندگی، حیات ابدی خود را پُر رونق و پُر ثمر کنیم. هر جوانى که شریعت را انتخاب نکند، روحش جوان نیست و خود را از راه تغذیهکردن نیاز حقیقىاش، یعنى زندگى در ابدیّت، بازداشته و به مقصدهای کوچک وزودگذر مشغول کرده و بهواقع روح بلند وجوان خود را در دیوارهای تنگ آرزوهاى دنیایى محبوس نموده وبه پوسیدن خود تن داده است.
همچنان که خودتان هم تجربه کردهاید؛ بعضى از روانشناسان این نکته را متذکر شدهاند که جوانان در اوج غلبة میلهای دوران جوانی، یک کشش شدیدی نسبت به مسائل دینی دارند. زیرا در دوران بلوغ جوانی دو میل و کشش رشد میکند، یکی میلهای غریزی و یکی هم میلهای فطری و اینجاست که جوان در بین یک تضاد قرار میگیرد. او بین گرایش به شهوت، و نزدیکى به فطرت و دین و جوابگویی به بُعد ابدى انسان قرار میگیرد، لذا میگویند: جوان دو بُعد دارد، بُعد گرایش به شهوت و بُعد گرایش به شریعت. و در جوانى هر دوى این ابعاد به جوشش در مىآید و اگر انسان در جوانی، بُعد شریعت را انتخاب اصلی و بزرگ خود قرار نداد، به جوانیاش خیانت کرده است. یعنى انتخاب بزرگ زندگیاش را رها کرده و انتخابهاى کوچک را گرفته، و اسیر شهوات که از انتخابهاى کوچک و زودگذر است، شدهاست. در این حال سرخوردگیها و پوچیها سراسر روحش را میگیرد و برای نجات از پوچیها، خود را در ورطة شهوات رها میکند و در نهایت هیچ میشود و هیچ.
شریعت؛ یعنى دستوراتى که خداوند فرستاده است تا شما را در انتخاب بزرگتان موفق کند. مثلاً به شما میگویند: اگر میخواهید در حیات خودتان موفّق باشید، باید انتخاب شما با توجه به حیات ابدىتان باشد. حالا چه مىکنید که در انتخاب بلندتان موفق باشید؟ اگر کسى بگوید: من قیامت را انتخاب کردهام اما مىخواهم بهدنیا و افتخارات دنیا هم مشغول شوم. مسلّم این دو انتخاب با هم جمع نمىشوند. در واقع این شخص بدون آنکه بخواهد به خودش دروغ میگوید. چون با انتخاب قیامت، همة دنیا واهداف آن، براى ما کوچک وناچیز میشود وعملاً آنها دیگر مورد انتخاب ما نیستند، چون قیامت را که فضای ابدی زندگی است، انتخاب کردهایم. امّا براى کوچک و حقیر دیدن دنیا و بزرگ و با عظمت دیدن قیامت، یک شعور برین نیاز است، باید انسان وسعت روح داشته باشد، و خود را همطراز کوچکیها نگه ندارد، تا بزرگیها را انتخاب کند. مثلاً موش را ملاحظه کنید؛ موش که اینقدر از گربه مىترسد، آیا از شیر هم مىترسد؟ یا اصلاً موش شعور درک عظمت شیر را ندارد تا از آن بترسد؟ از شیر ترسیدن، هنر مىخواهد، شعور فهم هیبت و عظمت شیر را مىخواهد. و اساساً شیر برتر از آن است که موش با آن شعور کم از آن بترسد. اما آهو از شیر مىترسد، چون شعور آهو بیشتر از موش است، بنابراین آهو از شیر مىترسد. ولى موش با دم شیر بازى مىکند بدون آنکه بفهمد کافی است آن شیر پنجهاش را روی تمام هیکل او بگذارد. به قول مولوى:
گربـه باشـد شحنـة هر مـوشخو
موش کِبْوَد؟ تا زِ شیران ترسد او
موش کى ترسد زشیران مصاف؟!
لیک ترسنـد، آهـوان مشـک ناف
حالا فکر کنید آدمهاى عمیق، دقیق و فکور، از خدا مىترسند یا آدمهاى کمعقلِ بىبندوبار و نادان؟ خود شما در جامعه چه مىبینید؟ به نظر شما از خدا ترسیدن مؤمنین واقعی بهجهت وجود یک شعور بلندِ ابدى در اندیشة آنها است یا یک ترس کودکانه؟ آیا بیشتر انسانهاى حکیم و متفکّر جامعه خداترسند، یا انسانهاى بى فکر و کمعقل؟ خدا در آیه 28 سوره فاطر مىفرماید: «اِنَّما یَخْشَىاللهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَمَا» یعنی فقط در بین بندگان خدا، آنان که بهواقع عالماند از خدا مىترسند. یعنى آنها که اندیشههای بزرگ دارند و بزرگىها را مىشناسند از خدا میترسند، چون دنیا را که کوچک است، کوچک و حقیر میبینند و خدا که بزرگ است، بزرگ و با عظمت میبینند و به همین جهت هم عرض شد؛ انتخاب دنیا و آخرت بهعنوان دو انتخاب بزرگ برای انسانهای اندیشمند ممکن نیست، چرا که اینها دنیا را کوچک و حقیر میبینند و هیچ عاقلی چیز کوچک و حقیر را انتخاب بزرگ خود قرار نمیدهد.
وقتی که انسان، انتخاب بزرگ در زندگی ندارد
شما باید ببینید اصلاً انتخاب بزرگ دارید یا نه؟ دیدهاید بعضى از فوتبالیستها تمام انتخابشان در زندگی این است که شش تا گل بزنند، تمام انرژى حیاتش و تمام عمرش خلاصه شده در اینکه توپ را پرتاب کند توى دروازه و وقتى هم که گل مىزند بسیار خوشحال مىشود و خدا مىداند چه حالى دارند. اگر انتخاب بزرگ انسان همین شود که مثلاً گل بزند، این خیلی خطرناک است و در واقع این انسان انتخاب بزرگ ندارد. آیا این که در بازی فوتبال انسان مرد گل دنیا شود، انتخاب بزرگ است یا کوچک؟ قرآن مىگوید: اى انسانها! بازى بکنید، ولى بدانید و به یاد داشته باشید که بازى، بازی است.[3] بازى چه موقع خطرناک است؟ وقتى بازی را بازی ندانیم و آن را اصل زندگی قرار دهیم. شما همه بازى مىکنید، اما اگر بازى بهعنوان قسمت جدّى زندگی شد، این خیلى خطرناک است. چون شما دیگر به فکر انتخاب بزرگِ زندگیتان که باید به وسعت بُعد ابدیتان باشد، نخواهید بود. هماکنون در جهان در بازیها کُشت و کُشتار مىشود، چرا؟ چون بازیشان شده بُعد جدّى زندگیشان، چون انتخاب بزرگشان شده بازى! آیا شما این خطر را براى خودتان احساس نمىکنید؟ اگر انتخاب بزرگتان بشود نمرة 20، اگر انتخاب بزرگتان بشود فقط زندگى در این دنیا، اگر انتخاب بزرگتان بشود خانه، اگر انتخاب بزرگتان این بشود که در جامعه مشهور باشید؛ همة اینها چیزهاى پوچى است که بهجای انتخاب بزرگتان، انتخاب کردهاید، و اگر اینها را انتخاب کردید، کمى که سالمند شدید، یک پیر سرخوردة مأیوس میشوید. علّت اینکه عدهّاى از سن چهلسالگى به بعد مأیوس و شکست خوردهاند، این است که جوانى خود را حفظ نکرده اند، چرا؟ چون انتخاب بزرگ در حد شأن جوانى و مناسب با بُعد ابدی خود نکردهاند.
شریعت؛ انتخاب بزرگ انسان
شریعت؛ یعنى عقاید و اخلاق و آداب صحیح در دنیا برای باروری ابدیّت و اُنس بیشتر با خدا. شما نماز مىخوانید تا انتخاب بزرگى که در رابطه با ابدیّت خود کردهاید، برایتان بماند. اما آیا نماز مىخوانید چون عادت کردهاید، یا مىدانید دارید چه میکنید و آن را انتخاب کردهاید. شما اگر جوانید و جوانى کرده باشید، انتخاب بزرگتان قیامت است، توجه دائم به ابدیّت و قرب به خدا است. که این قرب، احتیاج به حفظ دارد، و حفظِ ارتباط با خدا، با حفظِ شریعت و عمل به دستورات آن، ممکن است. اگر شریعت را از دست بدهید، این ارتباط را از دست دادهاید، اگر این ارتباط از دست برود، انتخاب بزرگتان از دست مىرود، اگر انتخاب بزرگتان از دست رفت، در عین اینکه بدنتان از نظر روحی جوان است، پیرِ افسرده و مأیوس مىشوید و اگر با غفلت از توجه به ابدیّت در جوانی، پیر شدید، پوسیده مىشوید، حالا چه از نظر جسمى جوان باشید چه پیر، ولی بههر حال از نظر روحى پیر هستید. چرا بعضى از جوانها مأیوسند؟ علّتش این است که انتخاب بزرگشان را کنکور، خانه و امثال اینها قرار دادهاند. کنکور خودش بد نیست، اگر انتخاب بزرگ شد بد است. اگر اینها را بهعنوان هدف انتخاب کردید و به اینها رسیدید غصه و مشکل روى مشکل برایتان پیش مىآید و اگر به اینها نرسیدید، مأیوس مىشوید.
حالا اگر بهواقع انتخابتان بزرگ باشد، به وسعت روح ابدیتان، اگر کنکور قبول شدید «الحمدلله»، بهراحتی فعالیتهای دانشگاهی را ادامه میدهید، در حالیکه هیچ حرص جانکاهی ندارید و اضطرابهایی که بقیه دارند در شما نیست، چون این را در کنار زندگی خود قرار دادهاید. اگر هم قبول نشدید باز «الحمدلله»، دیگر مأیوس نمىشوید، چون ضرری به هدف اصلی شما وارد نشده، بلکه راه دیگری را خداوند برایتان غیر از تحصیل در دانشگاه پیش میآورد. همچنانکه اگر خانهدار شدید، «الحمدلله»، اگر هم تا آخر عمر اجارهنشین بودید، باز هم «الحمدلله»، چون خانهدارشدن انتخاب بزرگ زندگی شما نبود که با نداشتن خانه از آن انتخاب بزرگ محروم شده باشید.
انتخاب بزرگ قیامتی، شادى و شعف مىآورد، چون همواره قابل دسترسی است و حادثههای دنیایی نمیتوانند آن را از ما بگیرند تا ما ناراحت شویم، و لذا با انتخاب بزرگ ابدی دیگر فرورفتگى و خردشدن برای انسان پیش نمیآید و یأس نمىآورد. اصلاً در شرایطی که انتخاب اصلی انسان حیات ابدی اوست، یأس یعنى چه؟ یأس مال کافر است. قرآن کریم در آیه 87 سوره یوسف«علیهالسلام» مىفرماید: « اِنَّهُ لا یَیْأسُ مِنْ رَّوْحِاللّهِ اِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرونَ»؛ یعنى مأیوس و سرخورده از رحمت خدا، نیستند مگر کافران، چون جهت زندگی را غلط انتخاب کردهاند، دنیایی را مقصد گرفتهاند که همواره در حال گذران و ناپایداری است. دین اسلام به لطف خدا دین بسیار خوبى است، براى اینکه یک انتخابى است که نمىگذارد انسان در غم دنیا بپوسد. بنشینید فکر کنید، آیا مىشود غیر از اسلام را دوست داشت؟! همانطور که گفتیم، شریعت حافظ انتخاب بزرگ است، و با اطاعت از اوامر آن و تدبّر در حقایق آن، هر روز انتخاب بزرگ ما را برایمان حفظ مىکند. مىگویید: «الله اکبر» یعنى خدا بزرگتر از آن است که بتوان وصف کرد، و ما این چنین خدایى را مقصد و هدف خود قرار دادهایم، یعنى آن بزرگِ واقعى را انتخاب خود قرار دادهایم و در نتیجه؛ روحمان جوان و با نشاط مىماند و به جوانیمان خیانت نکردهایم و به افسردگیهاى شکننده هم نیفتادهایم.
خدا به همگى ما توفیق دهد که انتخاب بزرگ داشته باشیم، در این صورت هیچ وقت انسان گرفتار غصّههای فرسایشی نمیشود إنشاءالله.
موفق باشید
- ۸۹/۱۰/۲۹