سقوط آخرالزّمانى
اوّلین شرطِ دلسپردن به امام، خودآگاهى از بیهویتی و سقوطى است که در ظلمات آخرالزّمان براى انسانها واقع میشود. سقوط در باورهاى پوچ و باطل و سقوط در اعمالی سراسر فاسد و جهنّمى. وقتى انسان با آسمانِ معنویت قطع رابطه کرد و از نظر به واسطهی فیضِ بین زمین و آسمان محروم گشت به دورهاى که به خودىِ خود دورهی اعتقادات سیاه و گرفتارى انسان به عقل معاش است وارد میشود، در حالیکه پارسایان در زمان غیبتِ امام به دورهاى دیگر مىاندیشند و منوّر به نورِ روحیهی انتظار هستند.
از خود باید پرسید که در دورهی غیبتِ امام زمانg پارسایانِ واقعى به چهچیز مىاندیشند که در افضل اعمال بهسر میبرند؟ چه رازی در گوهر انتظار نهفته است که رسول خداf میفرمایند: «افْضَلُ الْعِبَادَةِ انْتِظَارُ الْفَرَج»[1] بهترین عبادتها انتظار فرج است. با این وصف کسانی که در عالَمِ انتظار نیستند در کدام سیاهچال فرو رفتهاند؟ باید متوجه بود عقیدهی انتظار به وعدهی بزرگ الهی، عقیدهی حقّى است مبتنی بر حکمت الهی. کسی که زمان خود را نمىشناسد نمىتواند به آخرالزّمان و ظهور وعدهی الهی فکر کند و عملاً خود را در جهنّم زمین رها میکند و در فضایی دلسردکننده و یأسآور جان خود را به مرگ سیاه تسلیم مینماید. چون ماوراء مرگی سیاه چیزی را نمىشناسد. این است که گفته میشود اوّلین شرط دل سپردن به امام، خودآگاهى از سقوطى است که انسانها در شرایط بیامامی در آن فرو میروند.
بشر هرچه بیشتر متوجّهی بىحاصلىِ ادعاى مدعیّان دروغینِ اصلاح زندگی زمینی باشد، بهتر به روحیّهی انتظار مشرَّف مىشود. عمدهی کار ما توجّه کامل است به اینهمه بىحاصلىِ زندگی زمینی هنگامی که از ولایت انسان کامل منقطع است. وقتی این بىحاصلى شناخته شد و امیدها از سرابِ موجود بریده گشت توجّه به نقش حضرت بقیةاللهg طلوع میکند و جامعه وارد فرهنگ انتظار میگردد.
زندگیِ صحیح در زمان غیبت از وقتی شروع میشود که انسانها از همهی زوایا به این مسئله رسیده باشند که مکتبها و اندیشههای بریده از آسمان هیچ اصلاحى براى بشر انجام ندادهاند و ظلمات دوران غیبت را غلیظتر کردهاند. توجّه به ناتوانی بشرِ خودبنیاد، شروع بسیار مبارکی است، در چنین شرایطی است که بانک بلندِ بشر بر سر مدعیان دروغینِ اصلاح امور، طلسم زمانه را میشکند و برکات الهی سرازیر میشود. به تعبیر مولوی:
در زمان بشکست ز آوازش طلسم |
زَر همی ریزید هر سو قِسْم قِسْم |
بل زر مضربِ ضرب ایزدی |
کو نگردد کاسد، آمد سرمدی |
آن زری که دل از او گردد غنی |
غالب آید بر قمر در روشنی |
زیرا بشر به زندگیِ همراه با حقیقت مطلق وارد شده است، آن نوع زندگی که در عمق قلب کشف میشود و جهانِ بیرون نیز متذکّر و هماهنگ با آن خواهد بود. غفلت از ناتوانی بشرِ خودبنیاد جهت امور زندگی زمینی، نافرمانی از تعالیم الهی است، در حالیکه هرگز زمین بیحجّت نیست، آن هم حجّتهای الهی که هدفشان بازگرداندن زندگی زمینی به پیشگاه خداوند است.
اینکه بعضی گمان میکنند اسلام میتواند امورشان را اصلاح کند و در عین حال نظر به ظهور حجت خدا ندارند نشان دهندهی آن است که از تاریخ غافلاند. از خود نمیپرسند در کدام برهه از تاریخ بوده که انسانهای غیر معصوم با اندیشهی بشری حکومت کردند و آب خوش از گلوی بشر پایین رفت؟ تا همگی متفق نشویم که تئوریهای دکارت و روسو و مارکس و فروید برای زندگی بشر هیچ کارآیی ندارند، طلسم نمیشکند و عقلها پرورش نمییابد و قلبها صیقل نمیخورند تا در عالم انتظار وارد شوند و بفهمند با ظهور مهدیg است که عقلها بالفعل میشوند و نسیم هماهنگی انسان با خدا و جهان وزیدن آغاز میکند.
ظهور خودآگاهى انتقادى به فرهنگ دنیای مدرن، زمزمهی عبور از وضع موجود و نظر به وضع مطلوب را آغاز میکند.
کلید سنّتِ انتظار، چشم بازکردن به ظلمات آخرالزّمان است. کسیکه چشم خود را به این ظلمات بسته است با شیفتگىِ تمام به آن نظر مىکند و از سرمایههای تعالیبخش محروم میشود.
مگر شرایطی که مردم از امام خود بریدهاند و به سیاهى روزگار و حاکمیّتِ غیر امام در جهان بىنور، دل بستهاند، چیزى است بدون انتقاد؟ شیعهی بیانتقاد به وضع موجود شیعه نیست و بهجهت محرومیت از روح تشیع است که انسانها شیفتهی تجدّد میگردند و از افقهاى متعالى که با ظهور امام پیش میآید غافل میشوند. لازمهی شیعهبودن بهسر بردن در تب و تاب وضع مطلوب است و نه شیفته شدن به تجدّد. در همین راستا حضرت امامخمینی«رضواناللهتعالیعلیه» به یکی از شاگردانشان در رابطه با تجدّد توصیه میکنند: «اَیهَا الأخ الروحانی وَالصِّدیق العَقْلانی وَ هذه الأشباح المکنوسه المَدعون لِلمتمدن وَالتجدّد و هم الحمر المستنفرة وَالشّیاطین فی صورة الانسان السباع المفترسة و هم اضل منالحیوان و ارذل من الشیطان و بینهم و لعمر الحقیقة و التمدن بون بعید ان استشرقوا استغرب التمدن و ان استغربوا استشرق»[2] ای دوست عقلانیِ من و ای برادر روحانی، این شخصیتهای واژگون که ادعای تمدّن و تجدّد میکنند مثل الاغهایی هستند پراکنده به اینطرف و آنطرف و مثل شیاطینی به شکل انسان و حیوانات درّندهاند که از حیوان گمراهترند و از شیطان پستترند. بین حقیقت و غربزدگان فاصلهی بسیاری است. اگر اینها جلوه کنند تمدن واقعی غروب میکند و اگر اینها غروب کنند تمدن واقعی جلوه میکند.
- ۹۰/۰۹/۲۶