نتایج روح غیباندیش
زندگىِ بدون ولایت الهى و بىتوجّه به حاکمیت اولیاء خدا، همیشه با یأس و شکاکیت و از خودبیگانگى همراه خواهد بود، زیرا جایی برای انسان نمیماند که با اعتمادِ کامل به آن جایگاه تکیه کند و این است که گفته میشود روى آوردن به معنویّت و غیباندیشى در زیر سایهی ولایت انسانِ کامل تنها راه به شور آمدن انسانى است که در هبوط زمین گرفتار است. امیدوارى به وعدهی بزرگ الهى در راستای حاکمیت ولیاللهالأعظمg، مانع میشود تا چشمهی معنویّت در انسان بخشکد و گرفتار روزمرّگیها شود.
راز اینکه در شیعه روح غیباندیشى همواره با طراوت مانده، گوهر انتظار است. انتظاری که موجب میشود تا انسان جهت قلب خود را از زمین بهسوی آسمانِ معنویت بیندازد، آنهم نه معنویتی نازل شده بلکه توجّه به قلّهی معنویت که مقام ولایت مطلقهی حضرت بقیةالله است.
این نکته بهخوبی تجربه شده که اگر انسان در کثراتِ تو درتوىِ زمین گرفتار شد زندگىاش کلاف سردرگمی مىشود که هیچ راهی برای بیرون رفتن ندارد:
نى صفا مىماندش نى لطف و فَرّ |
نى به سوى آسمان راه سفر |
چون راهِ رجوع به حضرت احدی را گم میکند و در نتیجه خود را و گرایش فطری خود را گم خواهد کرد و از طریق سیره و سنّتِ انسانی که نمایش کامل انسانیت است متذکّر خدا نمیشود چون با امام خود احساس یگانگی نمیکند تا منتظر او باشد، به شدت از کیستی خود بهدور میافتد.
هر اندازه که انسان به ولایت ولىّاللهالأعظمg چشم بدوزد بهتر میتواند با حقیقت عالم آشنا شود و از پهنهی تنگِ عالم کثرات به صحنهی بىنهایت عالم معنا سفر کند و بهمعنی وحدت دست یابد. مقام حضورِ حقایق غیبى بهصورت وحدت، واقعیتی است عجیب.
انسانی که با گوهر وحدانی انسانیت یعنی انسان کامل آشنا شد همهی عالم را در ارتباط و اتحاد با واسطهی فیضِ هستی مییابد، در آنصورت نهتنها خیرهی پدیدارها و ظواهر نمیماند بلکه همهی عالم را تجلیات اسماء الهی میبیند و انسان کامل را مقام جامعیت آن اسماء میشناسد.
وقتی پذیرفتیم اگر اشیاء را در متن الوهیت نشناسیم آنها را نشناختهایم میپذیریم اگر کسی امام خود را که مقام جامعیت اسماء الهی است، نشناسد هیچچیز را نخواهد شناخت. ما همانی هستیم که میدانیم و اگر کسی از امام زمانِ خود -که مقام جامعیت اسماء الهی است- چیزی نداند، در وهمیات بهسر میبرد و نه در واقعیات.
فرهنگ مهدویت و انتظار، به اندیشه و اندیشیدنی ظریفی ربط دارد و اگر آن فرهنگ با تلاش مسلمانان احیاء نشود تفکّر اصیل اسلامی از میان میرود. درست همانطورکه «توحید» اصل نخست تفکّر صحیح است، اندیشیدن به انسان کامل اصل اساسی تفکّر توحیدی است و ما نابودی تفکّر را در مدرنیته تجربه کردهایم زیرا پدران آن تفکّر، اندیشهی توحیدی را نادیده انگاشتند و ریشهی انسانیت را خشکاندند تا انسانها به انسان کامل فکر نکنند.
اگر شیعیان در حکومت سیاه بنىامیّه در طراوت زندگى معنوى باقی ماندند، چون چشم از حضرت علىu برنداشتند. و اگر امروز نیز شیعه بخواهد در حکومت سیاه فرهنگ مدرنیته و تجدّد نابود نشود، باید چشم از امام خود یعنی حضرت مهدىg برندارد، وگرنه دشنه قتاله تجدّد، قلب او را از سینه بهدر میآورد و دیگر او احساسی نسبت به معنویت ندارد و از اردوگاه منتظران مهدیg بیرون میافتد.
هر ملّتى که نتواند انسان کامل را که حی و حاضر در عالم موجود است، مدّنظر داشته باشد، نتوانسته به جنبهی فعلیّت خود و جامعه بنگرد و در نتیجه از حرکت باز مىایستد و گرفتار روزمرّگی در وضع موجود میشود و در سیاهچال بالقوّهی خود خاموش مىگردد، بدون جذبهاى بهسوی انسانِ فعلیّت یافته.
آیا نباید راز بیثمری ملّتها را در این موضوع جستجو کرد که با غفلت از انسانِ بالفعل معنی سلامت در اندیشه و عمل را از دست دادهاند؟ مصداق این بیماری در همیشهی تاریخ، یک چیز بوده و آن اصالتدادن به امیال انسانی که از عالم قدس و معنا منقطع است و این یعنی باور به اینکه بدون نظر به انسانی که متّصل به عالم قدس و معنا است میتوان زندگی کرد. ضرورت ارتباط با انسان کاملی که حی و حاضر است باید در جان هرکس کشف گردد تا گوهر انتظار طلوع کند و از این طریق سنّت اسلامی بهمعنی واقعی آن احیاء شود و آنچه پس از رحلت رسول خداf مورد غفلت قرار گرفت با نظر به مهدیg بازخوانی گردد، در آنصورت کسی اراده نمیکند تجدّد را جایگزین اسلام کند.
- ۹۰/۰۹/۲۶