غیبزدایى و ظلمات آخرالزّمان
در دورانهای سیاه تاریخ همواره حاکمان در صدد حذف ولایت امامان معصوم بودهاند و هستند - چه در زمان بنىامیّه و بنی عباس و چه در دورهی استیلای فرهنگ مدرنیته- همیشه یک نحوه غیبزدایى حاکم بوده و هست. برعکسِ آن دورانها، دوران حاکمیّت حضرت بقیةاللهالأعظم است که توجّه اصلى به عالم غیب و معنویّت میباشد و در نتیجه شرایط همبستگىِ فطرى آدمیان و همزبانى انسانها با ساحات معنوی یکدیگر، ظهور میکند و یگانگى گوهر هستىِ انسانها و همدلى واقعى به صحنه میآید. انسانى به میان مىآید که با هدایتِ وحیانى با باطن عالم و آدم در گفتگو است و با فعلیت یافتن فطرت، در قربِ با حقّ خانه میکند. بهطوری که عالم برای بشر مجلای انوار الهی میگردد.
در پرتو ولایت مطلقهی امام، قلب مردان خدا در اتّحاد و یگانگى با همدیگر قرار مىگیرد. ما امروز نمىدانیم که چقدر از مقام اتّحادِ قلبها دور هستیم، همچنانکه نمیدانیم یگانگى و نزدیکىِ قلبها چقدر نجات دهنده است، بههمین جهت تمام توجّه خود را به مقام ظهور ولایت مطلقه متمرکز نمیکنیم.
در فرهنگی که مُد در آن مطرح است تا انسانها بر همدیگر فخر کنند، انسانها ناخودآگاه نسبت به هم کینهورزی دارند زیرا ریشهی پدیدهی مُد استعلا و دشمنى و کینه بر دیگران است در داشتن آنچه یکی دارد و دیگران ندارند. وقتى مقام ولایت مطلقهی انسانِ کامل را نشناسیم به چیزهایى دلخوش خواهیم شد که دلخوشی حقیقى نیست، رفاه واقعی و دلخوشی حقیقی با بهسر بردن با خدا در خانهی ایمان حاصل میشود و با درک چنین موضوعی معنى آمدن امام را درک خواهیم کرد.
وقتی روشن شد اصل وجود و مبناى اصیل هر انسانى، گرایشهاى فطرى او است و نه گرایشهای غریزی، نظر به گرایشهای فطری در انسان ظهور میکند، همان گرایشى که هر انسانی با امام خود دارد، در آنحال هرکس خود را در آینهی وجود دیگرى مىبیند و به خود مىآید. همانطور که وقتی موجود زنده را میشناسیم که خود زنده باشیم. وقتی گرایش به امام خواهیم داشت که با فطرت خود زندگی کنیم و نه با غرایز، و تنها در آن حالت میتوان به امام که تعیّن فطرت است عشق بورزیم و مسیر عشقِ به خدا را درست طی کنیم و همهی امکانات انسانشدن را فراهم آوریم.
در حالیکه پارسایان واقعى قلباً و عقلاً در فرهنگ معنوی انتظار بهسر مىبرند، بسیاری از مردم در شیفتگى به فرهنگ تجدد گرفتارند و آن را انتهای راه میدانند. راستی وقتی با بنبست روبهرو شدند چه کسی را ملامت میکنند؟ آیا جز این است که راه انتظار به ساحتی معنوی، که زمین را به آسمان معنویت متّصل میکند، تنها راه رشد و نجات است و مانع میشود تا افق نگاه انسان به اهداف خیالی و وَهمی مشغول شود؟ در فرهنگ انتظارِ عالم بقیةالله نگاهها بهسوى آزادگى و عدالت و قرب دوخته شده و در نتیجه حجابهایى را که ریشه در نفس امّاره دارد، به رسمیت نمیشناسد.
این مطلب مهمّى است که «انتظار» علاوه بر این که یک واقعبینى اساسی است تنها مسیری است که به ثمردهى منتهی می شود. انسانِ منتظر چشم از سایهی زندگى به اصل زندگى دوخته است و در ازاء آن انتظار همین امروز زندگى خود را به ثمر مىرساند و از بىثمرى نجات مىدهد. این است معنى فرهنگ معنوی انتظار که پارسایان در زمان غیبت با آن زندگی مىکنند و خود را و سایر انسانها را از خطر سقوط در مىیابند. انسانِ منتظر به استعدادهای این عالم پی برده است و متوجّه است این استعدادها با حاکمیت امامی معصوم ظهور میکند. انسان منتظر میداند که وظیفهی انتظار را باید در خود زنده نگه دارد تا با ظهور امام معصوم از آنچه باید بهدست آورد بیگانه نباشد. «انتظار» یک امر کیفی است برای جستجوی تواناییهای عالم و آدم که تماماً میتوانند مجلای ظهور هرچه بیشترِ اسماء الهی باشند.
- ۹۰/۰۹/۲۷